داستان طنزوکوتاه کارمشاوران
خداوند دوست دارد هرگاه بنده ی مومنش نرد برادر خود می رود خویشتن را برای رفتن پیش او آماده و آراسته گرداند.
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سر و کله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا میشود. راننده ی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک ، کفش های Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟
بقیه ادامه مطلب|نظریادتون نره دوستای عزیز
برچسب ها:
داستان,داستان کوتاه,داستان جذاب,داستان خواندنی,داستان نویسی,داستان عاشقانه,داستان طنز,قصه طنز,طنز نوشته,طنز کوتاه,طنز ادبی,داستان های طنز,طنز 91,طنز واقعی, داستانهای طنز جلال آل احمد, داستان کوتاه, داستان خانوادگی, داستان چوپان