[RB:Blog_And_Post_Title]

دانلودرمان عاشقانه

دانلودرمان عاشقانه-دانلودرمان عاشقانه-رمان ترسناک

آینده به کسی تعلق دارد که می داند چگونه منتظر نشیند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

رمان کوتاه وزیبای شب یلدا

روز روزگاری دختری کنار رودخانه نشسته بود ، آرزوی بسیار بزرگی داشت ولی نمی دونست چطوری باید به آرزوش برسد .


پیرزنی مهربان و خوش رو کنارش ظاهر شد و با صدای آرام و دلنشین از او پرسید : دخترم به چه می اندیشی ؟


دختر به پیرزن نگاهی کرد و گفت : آرزوی دارم ، ولی نمی دانم چطور باید به آن برسم


پیرزن گفت : امشب بلند ترین شب سال است یعنی شب یلدا ، اگه تا صبح بیدار بمانی و طلوع خورشید را ببینی به آرزویت خواهی رسید .


دختر خیلی خوشحال شد و کمی فکر کرد و گفت : اینکه خیلی کار آسونیه


و دختر برای اینکه شب خوابش نبرد هندوانه ، آجیل ، شیرینی تهیه کرد و منتظر شب شد.


بالاخره شب یلدا آغاز شد . دختر با خواندن اشعار حافظ ، آجیل و شیرینی خودش را سرگرم کرد و در رویاهایش غرق شد .


ناگهان در کنارش همان پیرزن مهربان را دید که با همان صدای دلنشین گفت : برای دست یابی به آرزویت داری تلاش می کنی ؟ خودت را سرگرم کردی که طلوع زیبای آفتاب را ببینی ؟ متاسفم ای کاش موفق می شدی .


دختر از او پرسید : چرا ؟


پیرزن به طرف پنجره رفت دختر تا خواست به کنارش برود از خواب پرید و دید زمان زیادی از طلوع زیبای خورشید گذشته است .

ادامه مطلب

کلمات کلیدی

رمان زیباوکوتاه

رمان کوتاه

رمان کوتاه شب یلدا

رمان کوتاه وزیبای شب یلدا

شب یلدا

دیدگاه شما از مطلب بالا چیست؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

به نکات زیر توجه کنید

  • نظرات شما پس از بررسی و تایید نمایش داده می شود.
  • لطفا نظرات خود را فقط در مورد مطلب بالا ارسال کنید.
1