[RB:Blog_And_Post_Title]

دانلودرمان عاشقانه

دانلودرمان عاشقانه-دانلودرمان عاشقانه-رمان ترسناک

آینده به کسی تعلق دارد که می داند چگونه منتظر نشیند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

داستان کوتاه طنز(کجاهستید)

آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت و گویی به شرح زیر صورت گرفت:



بچه شتر: «مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می‌تونم ازت بپرسم؟»



شتر مادر: «حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟»



بچه شتر: «چرا ما کوهان داریم؟»



شتر مادر: «خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم


تا در صحرا که چیزی پیدا نمی‌شود بتوانیم دوام بیاوریم.»



بچه شتر: «چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟»



شتر مادر: «پسرم، برای راه رفتن در صحرا داشتن این نوع دست و پا ضروری است.»



بچه شتر:


«چرا مژه‌های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت‌ها مژه‌ها جلوی دید من را می‌گیرد.»


 



شتر مادر: «پسرم، این مژه‌های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که


چشم‌ها ما را در مقابل باد و شن‌های بیابان محافظت می‌کنند.»



بچه شتر: «فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان


هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه‌هایمان هم برای محافظت


چشمهایمان در برابر باد و شن‌های بیابان است.»



بچه شتر: «فقط یک سوال دیگر دارم.»



شتر مادر: «بپرس عزیزم.»



بچه شتر: «پس ما در این باغ وحش چه غلطی می‌کنیم؟»


مهارت‌ها، علوم، توانایی‌ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی


و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید؟

ادامه مطلب

کلمات کلیدی

داستان کوتاه

رمان

رمان داستان کوتاه طنز به نام کجاهستید

رمان کاش داستان ما واقعی نبود

رمان کوتاه

دیدگاه شما از مطلب بالا چیست؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

به نکات زیر توجه کنید

  • نظرات شما پس از بررسی و تایید نمایش داده می شود.
  • لطفا نظرات خود را فقط در مورد مطلب بالا ارسال کنید.
1